خونه جدیدمون
اواسط تیرماه بود که به خونه جدیدمون نقل مکان کردیم. وقتی قرار شد که خونه و زندگی سابقمون رو در شمال جا بگذاریم و مدتی در تهران ساکن بشیم، هنوز آپارتمان نشینی برای مادرم خیلی سخت بود. دو سال در یک خونه زندگی کردیم که حیاط تقریبا بزرگی داشت اما خب تنها نبودیم. صاحبخونه هم واحد بالامون بود. امسال به خونهی تک واحدی نقل مکان کردیم. یک خونهی قدیمی که یک اتاق هم در زیرزمین داره.
روز اولی که برای دیدن خونه اومدیم، این اتاق رو برای خودم نشون کردم. بقول بعضیها شبیه اتاق ِ فرهاد در سریال شهرزاده!
آرامشی که اینجا دارم، وصف ناپذیره. یک محیط مستقل اما در کنار خانواده. حداقل خیالم راحته که دیگه هیچ وقت مامانم از شلوغ بودنِ اتاقم گلایه نمیکنه و مایهی آبروریزیش جلوی مهمونا نیستم!
یک اتاق با یک کتابخونه و کمدِ کوچیک که هر دوش داخل دیوار هستند و تعدادی کابینت و جعبههای خالی و پنجره های کوچیکی که مختص زیرزمینه و از طریقشون میشه حیاط رو دید. البته هیچ اثری از وسایل لوکس و در و دیوار نو و گچبریهای منظم توش نیست. فقط یک زیرزمینه مثل خیلیهای دیگه که خب در حد استفاده به عنوان یک اتاق تر و تمیزه.
منتها چیزی که توش زیاده آرامش و اختیاره
دیگه برای تمرینهای صداسازیم نگران جایی نیستم که کسی صدامو نشنوه. یادمه وقتی به دیدن خونه اومدیم، با دیدنش چشمام از خوشحالی برق زد، چون خیالم راحت شد که هرچقدر بخوام میتونم توش داد و فریاد کنم!
یک حسن دیگهش که خب در دنیای محاصرهشده با تکنولوژی امروز، حسن کوچیکی نیست اینه که شبها با خیال راحت تمام تکنولوژیهای روز رو در اتاق جا میگذارم و درش رو قفل میکنم، دکمهی خاموشِ وایفای رو فشار میدم و با ذهن آسوده و سبک، به خوابِ راحت در کنار خانواده سلام میکنم!
سلام
خیلی عالی بود! من که دلم پر کشید به زیرزمین خونۀ پدری! یادمه توی زیرزمین یک فایل بزرگ آهنی داشتیم که من کشوی اول از بالا رو اشغال کرده بودم و اونجا یه جورایی گنجینۀ من حساب می شد.
لوازم شخصی و دفترهای انشای سال های قبلم، کتاب های فارسی سال های قبل و خیلی چیزهای دیگه رو اونجا پنهان کرده بودم و با دو تا چوب یک قفل هم براش ساخته بودم که فقط خودم می تونستم بازش کنم. یادش به خیر...
امیدوارم توی زیرزمین رویایی تون شاد، پیروز، مانا و نویسا باشید!