از زمین خوردن در هفت تیر تا خودکاویِ کارن هورنای!
در راستای ادامهی میکرواکشنها برای بالا بردن عزّتنفس، هفتهی پیش اتفاق جالب دیگهای هم برام افتاد.
شاید ثبت اینها، هم بهونهای باشه برای تداوم نوشتنم و دستبرداشتن از کمالطلبی در نوشتن و هم این که بتونم بعدها مسیری که طی کردم رو ببینم.
هفتهی پیش هوا بارونی بود، وقتی با دوستم در حال راه رفتن تو خیابون بودیم، پام لیز خورد و خوردم زمین! هنوز نمیتونم دقیقاً بگم که اگر تنها بودم، همچنان همین حس رو داشتم یا نه ولی چیزی که در اون موقع اتفاق افتاد این بود که من بلافاصله بعد از زمین خوردنِ خودم بلند بلند زدم زیر خنده و اصلاً تو حس بدش گیر نکردم و ذهنم رو درگیر نکرد. همین برای من حس خوشایندی داشت. هرچند شاید اگر تنها بودم، حس بدم تداوم بیشتری داشت ولی ترجیح میدم با همین اتفاق هم امیدوار بشم برای پیشرفتهای بعدی.
رویداد بعدی کلاس فن بیان دیروز بود.
از استاد پرسیدم من خیلی مشکل لرزش صدا دارم، باید چی کار کنم؟ اولش یک توضیح کوتاهی داد و بعد گفت که وقتی اومدی اجرا، بعدش بهت میگم، بذار ببینم چطوری اجرا میکنی!
تا نوبت من بشه خیلی به روشهای مختلف کنترل استرس فکر کردم، وقتی نفر قبل از من رفت، واقعاً تپش قلب گرفته بودم و حس میکردم همه بدنم میلرزه! سعی کردم به حرفای استاد فکر کنم، چند بار نفس عمیق کشیدم، کمی آرومتر شدم. بیشترین ترسم از این بود که احتمالاً ولوم صدام انقدری پایینه که استاد در این باره بهم تذکر میده و اگر من بخوام بلند صحبت کنم، مثل همیشه دچار لرزش صدا میشم. وقتی رفتم جلو و شروع کردم به صحبت، هنوز تپش قلب داشتم و دستم تقریباً مرطوب شده بود و حس میکردم که میلرزه. همه توانم رو جمع کردم و خیلی محکم و با صدای بلند، شروع به صحبت کردم. تقریباً مطمئن شدم که حتما انتهای کلاس هم صدایِ من رو با وضوح کامل میشنون و همین منو امیدوار کرد. بعد اینکه کلاس تموم شد، رفتم و از استاد پرسیدم که توصیهش چیه؟ و استاد بهم گفت که اصلاً صدام نلرزید و هیچ نمود بیرونی نداشت، بلکه لرزشش از درون بود و فقط خودم حسش میکردم و بهم توصیه کرد که اصلاً خودم رو درگیرش نکنم و براش خودم رو اذیت نکنم. چندتا توصیه هم بهم کرد که تمرینشون کنم.
وقتی کلاس تموم شد تا آخر روز از خوشی، حالم خیلی خوب بود. انقدری امیدوار شده بودم که حس میکردم اهدافم بیشتر از قبل جلوی چشمام میدرخشن و انگیزه بیشتری دارم برای حرکت.
کمی در ادامه پست قبلی:
تو این دو روز که استفاده از گوشیم تقریباً به صفر رسید، تونستم کتاب "خودکاوی" کارن هورنای رو تموم کنم. الان حالم خیلی خوبه. نه اینکه فکر کنم مشکلاتم حل شده، همین که قدم گذاشتم در مسیر شناخت مسائل زندگیم و دارم برای حلشون تلاش میکنم، خیلی حالم رو خوب کرده. این سومین کتابی بود که از کارن هورنای خوندم و کتاب بعدیی که می خوام ازش بخونم "تضادهای درونی ما" هستش. (و کتابهایی که خوندم: شخصیت عصبی زمانه ما، عصبیت و رشد آدمی)
در کتاب "خودکاوی"، کارن هورنای خیلی روان و کاربردی روشهای شناسایی مشکلاتی که باعث اختلال در آرامش ما شدند رو بهمون نشون میده و کمکمون میکنه تا قدم به قدم برای حلشون جلو بریم.
برای آشنایی بیشتر با کارن هورنای، می تونید به این پست متمم مراجعه کنید.
بعد از خوندن کتابهاش احساس میکنم که زندگیم خیلی شفافتر شده و کمکم دارم تلاش میکنم از ابهام بیرون بیام و به خودِ واقعی و اصیلم برگردم. همراه با خوندنِ کتاب فایل ورد رو هم باز کرده بودم و به حکمِ تداعی آزاد، هرچیزی که حین خوندن، دربارهی خودم به ذهنم میرسید، یادداشت میکردم. به مرور زمان این فایل رو کامل میکنم.
بخاطر علاقهای که به این موضوع پیدا کردم، ترجیحم اینه بعد از تموم کردنِ کتابهاش و آشنا شدن با دیدگاهش، به سراغ افراد دیگه برم و روانکاوی رو از دیدگاه بقیه روانشناسان مطرح هم بررسی کنم.
- ۹۸/۰۲/۲۰