من صدام خیـــــلی بلندتر شدِ ــــــه!
خیلی وقت بود که دلم میخواست در کلاس «فن بیان» شرکت کنم اما هر بار به بهانهای اقدام نمیکردم. هربار با خودم قرار میگذاشتم که درسهای متمم را برای این موضوع پیگیری کنم و البته هربار سهلانگاری میکردم.
تصمیم جدی را وقتی گرفتم که در فایل فرهیختگی، محمدرضا شعبانعلی یکی از توصیههایش برای یادگیری مادامالعمر این بود که خودمان را در معرض یادگیری قرار دهیم و از فواید این کار نسبت به مطالعهی خالی، گفته بود.
همین باعث شد... وقتی تبلیغ کلاس فن بیان (البته این فقط معرفی دورهست و لینک ثبتنام نیست) را در کانال کانون کارآفرینی دانشگاه تهران دیدم، بدون معطلی تصمیم گرفتم که در آن ثبتنام کنم.
کلاس فن بیان و گویندگی بود، به همین خاطر استاد از صدای خیلی خوبی هم برخوردار بود. در کنار همهی محاسنی که در تسلط کلامی و گویندگی داشت، روحیهی مذهبی و اعتقاداتش باعث شد که خیلی راحتتر بتوانم با کلاس ارتباط برقرار کنم و برایم قابلاعتمادتر بود. این که اول جلسه، قبل از ذکر نکات علمی، از نگاه دینی هم به آن میپرداخت برای من خیلی جذاب بود و هست.
تمرینهای عملی و کاربردیاش هم از نقاط قوت کارش است.
در این چند هفته، شاید برای اوّلین بار خودم به طرز محسوسی تغییر عملکردم را در همه ابعاد زندگی حس میکنم. قدرت کنترل درونی و افزایش عزتنفس از مهمترینهایشان است.
دیروز جلسه چهارم بود. موضوع کلاس بلندی صدا و تأکید بود.
استاد از بچههای کلاس تست گرفت، نوبت به من که رسید، شروع کردم به خواندن. استاد چند بار گفت بلندتر و من هربار نهایتِ سعی و تلاشم را میکردم که صدایم را بالاتر ببرم و به خیال خودم گمان میکردم که فریاد میزنم اما باز هم استاد میگفت بلندتر!
نهایتاً که دید تأثیر ندارد، به من و دوتا از بچههای کلاس گفت که بهمان تمرین میدهد. تست که تمام شد، به من و همان دو نفر گفت که برویم جلوی کلاس. گفت که یک بار دیگر به ما فرصت میدهد که جبران کنیم. من این بار هم با تمام وجود و تا جایی که میتوانستم صدایم را بالا بردم اما بعد از ایـــن همه تلاشِ من، نهایتاً استاد گفت: «تو درست نمیشی!»
و قرار شد یک تمرین حسابی بهمان بدهد که کلّی حال کنیم!
اوّلش کمی استرس داشتم که حتماً قرار است از این تمرینهای عجیب و غریب که به عنوان مجازات سر کلاس بهمان گوشزد میکند، بدهد.
از بچههای کلاس پرسید که کی کمی شنواییاش مشکل دارد؟ یکی از بچهها بلند شد، استاد به ته کلاس بردش و ازش خواست که محکم گوشهایش را بگیرد، بعد به همه بچههای کلاس گفت که متنهایشان را با صدای بلند بخوانند!
کلاس غلغله شد! صدا به صدا نمیرسید. حالا استاد از ما خواست که داد بزنیم و به کسی که ته کلاس گوشهایش را گرفته بود بگوییم «ما صدامون خیلی بلندتر شده»
خیلی شرایط سختی بود و البته خیلی خندهدار!
من تمام توانی که داشتم را جمع کردم و فریاد زدم و جمله را گفتم. استاد گفت که همه ساکت باشند و از من خواست دوباره تکرار کنم. من یک بار دیگر با صدای بلند (که البته برای خودم شبیه فریاد بود) جمله را تکرار کردم. استاد نهایتاً رضایت داد که بنشینم.
بعدِ این تمرین حالم خیلی خوب بود. هرچند که کلّی همه به ما خندیدند. همینش خوب بود. وقتی جلو ایستاده بودم و به جمعیت 30-40 نفری نگاه کردم، هم آنها میخندیدند و هم خودم، البته من بیشتر از آنها به وضع خندهدار خودمان میخندیدم. همین باعث شد که ترسم بریزد. دیدم که هیچ چیز ترسناکی وجود ندارد که بخواهد من را از حرف زدن جلویِ جمع بترساند. شاید این اوّلین تجربه حضور من (غیر از دوباری که در دو ایونت ایدهام را ارائه داده بودم و خیلی ناشیانه بود) جلویِ این همه فرد ناشناس بود (که البته در این چند هفته تا حدی با هم دوست شده بودیم).
در این چند هفته خیلی عمیقتر از قبل باور کردم که در معرض یادگیری قرار گرفتن چه تأثیر عجیب و مهمی در پیشرفت دارد. هرچند آموزشهای آنلاین فایده خودش را دارد و حداقل برای منی که از خوانندههای پر و پا قرص متمم هستم، خیلی بدیهیست اما اگر بتوانیم مثلا بعد از یادگیری هر درسی در متمم، نه تنها در زندگیِ واقعیِ خودمان هم پیادهاش کنیم ، بلکه فرصتهای پیادهکردنش را حتی به زور هم که شده برای خودمان ایجاد کنیم و منتظر فرصت نمانیم، قطعاً تأثیر خیلی بیشتری دارد.
- ۹۸/۰۲/۲۷
همیشه بهم میگن بلندتر صحبت کن. و نکته اینکه تو جمع های غریبه انگار تن صدام میاد پایین. احتمالا دلیلش اینه که توی اون شرایط خجالت می کشم.