رویاهای نوجوانی :)
اول دبیرستان که بودم و در تب و تاب انتخاب رشته برای سال بعد، بین انتخاب همهی رشتههای موجود تردید داشتم! چون از هر رشتهای، چیزی بود که بهش علاقهمند باشم و همین انتخاب کردن رو برام سخت کرده بود.
از رشته تجربی دلم میخواست به سراغ داروسازی برم و از رشته ریاضی سراغ نرمافزار و از انسانی و هنر و فنی حرفهای هم رشتههایی بود که خیلی دوسشون داشتم... نهایتاً چون میونهی خوبی با ریاضی نداشتم (و البته بعدها فهمیدم که اشتباه فکر میکردم!) رفتم سراغ تجربی و نهایتاً با قبولی در رشته شیمی، خودم رو آماده کردم برای ادامه دادن در شیمی دارویی و رسیدن به آرزوم!
ولی به مرور زمان همه چیز خیلی تغییر کرد. کمکم وارد عرصهی کارهای هنری شدم، اولش طراحی مجله و بعد ساخت موشنگرافیک و از دانشگاه به کلی دور افتادم، به طوری که 2 ترم مرخصی گرفتم و تا مرز انصراف رفتم ولی نهایتاً این ترم، تونستم تمومش کنم، هرچند هنوز ترکشهاش تموم نشده و درگیرشم.
2 واحد برنامهنویسی c++ که ترم آخر برداشتم و البته هنوز نفهمیدم چرا باید پاسش کنیم! باعث شد دوباره علاقهی دوران نوجوونیم تو وجودم گل کنه. این بار اما تصمیم گرفتم به همون شیوهای که در یاد گرفتن افترافکت جلو رفته بودم، این جا هم به همون شکل عمل کنم. رفتم و یک دوره غیرحضوری طراحی سایت رو خریداری کردم. شاید چیزی حدود 3 ماه طول کشید تا بالاخره استارتش رو زدم، همین چند روز پیش... خیلی جدی دنبال کردن درس هاش رو شروع کردم. انگار یه خون تازه ای وارد رگ هام شده بود. مثل روزای اول که یادگرفتن افترافکت رو شروع کرده بودم، حس یادگیری چیزای جدید... یادگیری چیزایی که دوسشون داری... واقعاً شاید لذتبخش ترین حس دنیا باشه.
و همین باعث شد که کلاس حضوری php و دیجیتال مارکتینگ رو هم شرکت کنم. کلاسی در فضای دانشگاه اما به دور از چیزهایی که وقت آدم رو تلف میکنند و ذهنت رو پر از علف های هرزی می کنند که جلوی رشد درختهای پر شاخ و برگ و میوه رو میگیره. همین چیزهایی که باعث شد از دانشگاهم متنفر بشم، با اینکه عاشق فضای علمی بودم و هستم.
این ها رو ننوشتم که بگم مطمئنم انتخاب هایی که کردم درست بوده یا راهی که دارم میرم.
بارها با خودم فکر کردم که این پراکنده کردن انرژی نیست که دست رو موضوعات مختلف گذاشتم؟ از شاخه ای به شاخه دیگه پریدن نیست؟
این باعث شد که طبق عادت همیشگی، یک فایل ورد باز کنم و تلاش کنم تمام انرژی هایی که دارم در مسیرهای مختلف صرف میکنم، به یک سو هدایت کنم، برای یک هدف اصلی.
در چند ماه اخیر فهمیدم که خیلی به روانکاوی علاقه دارم، دوست دارم انقدری به شناخت وجود آدمی برسم که بتونم در زندگیم یک روح "شاداب و سرحال و پر از انرژی های مثبت" داشته باشم و به بقیه هم کمک کنم که روحِ آروم و با نشاطی داشته باشند. روحِ آدمی وقتی آروم و سرزنده و صاف باشه، وقتی سیاهیاش پاک بشه و انرژیهای درونیش در جهت درست هدایت بشن و دچار کشمکش و تضاد نباشه، قادره به هر هدفی که برای خودش تعیین میکنه برسه؛ به هر هدفی که به عنوان یک جانشین خدا بر روی زمین، قدرتش رو داره.
فهمیدم که کار فعلیم رو هم خیلی دوست دارم. این که بتونم موشن گرافیک و فیلمهایی بسازم که ارزش خلق میکنند و آگاهی میبخشند.
فهمیدم که به برنامهنویسی برای وب هم خیلی علاقه دارم!
به مدیریت و توسعه فردی... به نویسندگی... به خیلی چیزها...
و به این رسیدم که همه این ها، درون یک سبد بزرگ میگنجند که بهش میگیم "تولید محتوا"... تولید محتوای ارزشآفرین...
بنظرم دونستن همین، کار رو برام خیلی راحت تر می کنه.
نوشتن این ها بیشتر بهونهای بود برای نوشتن :)
به نظرم از این شاخه به اون شاخه پریدن نیست
مخصوصا که آدمی ظرفی است با قابلیت ها و گنجایش خیلی زیاد
که در بهترین حالت از بخش کمی از این ظرفیتش استفاده میکنه
اینکه خیلی ها این کار رو نمی کنند دلیل نمیشه که درست نباشه
دلیلش میتونه وقت نگذاشتن اونها برای بالفعل کردن علایق و استعدادهاشون باشه