سادگی
یکی از چیزهایی که گاهی واقعاً خیلی ذهنم رو درگیر می کنه، روبهرو شدن با آدمهاییه که خیلی زرنگبازی درمیارن، نه اینکه واقعاً زرنگ باشندها! خصوصاً در محیطِ کار خیلی اینجور آدمها جلوت ظاهر میشن. تقریباً تمام ِ مواقع می فهمم که کسی میخواد سرم رو کلاه بذاره ولی انقدری که به روی خودم نمیارم، فکر می کنه واقعاً نمی فهمم که قصدش چیه. سرِ حسابکتاب کردن، سر مسئولیتپذیریها و خیلی وقتای دیگه. بارها شده که با خودم فکر کردم دست از این رفتارهای همیشگیم بردارم تا کسی به فکرش نیفته ازم سوءاستفاده کنه ولی خب همیشه چیزی که جلوم رو میگیره اینه که این فکر میاد تو سرم که این همه مدت تابحال، حتی یک بار هم شده که ضرر کنی؟ و من با خودم فکر می کنم که نه... واقعاً پیش نیومده. واقعاً پیش نیومده من صادقانه و از ته دل کاریو انجام بدم و طرف مقابلم تمام زورش رو بزنه و نهایتِ تلاشش رو هم بکنه، نمی تونه سرم کلاه بذاره. این از خوبیِ من نیست. این قانون خلقته. خدا خواسته که این طوری باشه. این چیزیه که همیشه پشتم بهش گرمه، این که خدا واقعاً جای حق نشسته. داره میبیندت. وقتی به خودش اعتماد کنی و بخاطر منفعت مادی خودت، حاضر نشی مثل خیلیهای دیگه رفتار کنی، خدا هواتو داره. هرچقدرم ساده باشی و هرچقدرم ناآگاه از ترفندهای گول زدنِ آدما! ولی خب تو خودتو سپردی دستِ خودش و خدا از بندههاش بهتر این ترفندها رو میشناسه و میتونه ازت دفعشون کنه.
این عینِ آرامش نیست؟
- ۹۸/۰۲/۱۰